آیت الله ری شهری در کتاب «بر بال خاطرات»، خاطرهای را از زبان مرحوم آیتالله محمدرضا آدینهوند از مفسران قرآن و از مدرسان برجسته ادبیات عرب و استاد منطق خودش نقل میکند. خاطرهای که از دل یک صدای ضبط شده از ایشان توسط ابراهیم صنوبری در اختیار آیت الله ری شهری قرار گرفته بوده است. در این خاطره آمده است:
آیة الله شیخ محمدرضا آدینه وند[میگوید]: تقریباً تابستان سال ۱۳۴۴ بود که در پی تعطیلی درسها، رفتیم کوهدشت لرستان و از آن جا هم رفتیم ده خودمان و وارد منزل ابوالزوجه ام شدیم. روستای ما از توابع بخش طرهان است و نام قبیله آبا و اجدادی ما «آدینه وند» است و با قبیله «کوشکی» همجوارند. در همان روز اوّل یا یکی دو روز بعد دو جوان ۳۰-۳۵ ساله با لباس لری خودمان به نزدم آمدند و به زبان «لکی» گفتند: کدخدای قریه کوشکیها، شخصی به نام مشهدی درویشکه است. او برزگری به نام کربلایی رحیم دارد که بیسواد است؛ اما خبر از عالم غیب میدهد! این را گفتند و رفتند. فردا یا پس فردای آن روز رفتم «کوشکی» که در یک فرسخی ما بود مشهدی درویشکه را میشناختم. رفتم منزل او و نشستم. او هم که مرا میشناخت، احترام کرد و خیر مقدم گفت. از او پرسیدم شما برزگری به نام کربلایی رحیم دارید؟ گفت: بله. او تا سال قبل این جا بود؛ اما امسال رفته ایلام. ایلام در غرب بخش طرهان است و با روستای ما خیلی فاصله دارد. از ده ما به آن جا دو راه وجود دارد: یکی حدوداً صد کیلومتر میشود و دیگری صد و پنجاه کیلومتر. بین راه کوه است و جنگل و رودخانه سیمره و چندین دهات و آن زمان همه مسیر، پیاده رو بود.
با این شرایط، گفتم که دیگر دستم به کربلایی رحیم نمیرسد! مشهدی درویشکه، شروع کرد از اوصاف کربلایی رحیم گفتن، از جمله این که او در غیر مسجد، نماز نمیخواند؛ به این صورت که در بیابان و سر کشت و کارش هنگام نماز چهار گوشۀ محل نشستن خود را سنگچین میکرد و در آن جا به نیت مسجد، نماز میخواند.
در این صحبت ها بودیم که یک نفر وارد شد. صاحب خانه [مشهدی درویشکه، با هیجان] گفت: آقا! این هم خود کربلایی رحیم. کربلایی رحیم آمد و در جمع ما نشست.گفتم: کربلایی رحیم! رسیدنت به خیر تو کجا، این جا کجا؟!
گفت: رسیدن خودت هم به خیر! در ادامه گفت: من ایلام بودم، به من رسید که شما این جا به دنبال من هستید؛ الآن در خدمتم. کارتان چیست؟
دیدم او دارد چراغ سبز نشان میدهد و اعلام طی الارض میکند: «من ایلام بودم»، «شما این جا آمدید»، «من را میخواهید» و.... . گفتم :کربلایی رحیم! خوش به حالت!
گفت: خوش به حال تو هم.
گفتم: من چرا؟
گفت: خدای متعال چراغ علم به دستتان داده که با آن حلال و حرام و خوب و بد را میفهمید؛ ولی خداوند متعال ما را هم در این بیابانها بی خبر نمی گذارد.
احساس کردم او اعلام میکند که اگر حرفی یا سؤالی داری، بگو!
کم کم ظهر شد و ناهار صرف شد. خانه مشهدی درویشکه چادری بود و در دامنه کوه نثار قرار داشت. تابستان بود و هوا گرم! صبر کردیم تا آفتاب، پشت کوه رفت و سایه افتاد. گفتم: کربلایی رحیم! برویم برای من حرف بزن! بلند شدیم و قدم زنان مشغول صحبت شدیم. به او گفتم: کربلایی رحیم شنیده ام شما اخباری داری که دسترسی به آنها برای افراد عادی ممکن نیست. از آن اخبار برایم بگو!
فرمود: آقا! دوازده امام - علیهم الصلوة و السلام - در این عالماند.
جواب دادم: بله، این را خودم میدانم.
گفت: آقا! حضرت عیسی علیه السلام هم همراهشان است.
عرض کردم: بله، این را هم خودم میدانم. اینها را در روایات مطالعه کرده ام.
گفت: آقا! [یک زمانی همۀ] دوازده امام ظاهر شدند و حضرت عیسی هم همراهشان بود.
گفتم: خب چی چی فهمیدی؟
گفت: داشتند از کنار من عبور میکردند که حضرت عیسی علیه السلام ایستاد و فرمود: این ماه رمضان که میآید نه، هفده ماه بعد از ماه رمضان بعدی جنگی شروع میشود. این جنگ خاموش نمی شود تا امام زمان علیه السلام تشریف می آورد.(ظاهراً اشاره به جنگ شش روزه میان اعراب و اسرائیل در ژوئن ۱۹۷۶ دارد.)
صحبت ما با کربلایی رحیم، با همین مطلب تمام شد. گویی دیگر نه من مجاز به پرسیدن بودم و نه او مجاز به توضیح بیشتر خداحافظی کرد و رفت. من هم برگشتم به قم؛ اما منتظر سررسید تاریخی بودم که کربلایی رحیم به نقل از حضرت عیسی علیه السلام گفته بود. تا این که در همان موعد، نیروی هوایی اسرائیل، به مصر حمله کرد و از آن تاریخ تا کنون آتش جنگ در این منطقه خاموش نشده است.
منبع: محمدی ری شهری، محمد، «بر بال خاطرات»، ص۲۳۲-۲۲۹
نظر شما